به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را
دیدمت ، وای چه دیداری ، وای
این چه دیدار دلآزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری نبود
سلام عزیزممرسی که به وبلاگه تنهاییای منم سر زدیبازم بیا پیشما
سلام چشم حتما اگه قابل بودیم
سلام عزیزم
مرسی که به وبلاگه تنهاییای منم سر زدی
بازم بیا پیشما
سلام چشم حتما اگه قابل بودیم