خاطرات به یاد ماندنی

خاطرات ـ شعرهای عاشقانه ـ جملات زیبا

خاطرات به یاد ماندنی

خاطرات ـ شعرهای عاشقانه ـ جملات زیبا

مشکات من  و دوستان خوابگاهی ام با عمو های برقی که برای تعمیرات به داخل خوابگاه میایند:


امروز که عمو ها اومده بودن من و دوستم داشتیم با یه چادر مشترک از در اتاق بیرون میرفتیم که از شانس بد ما عمو ها دم در اتاق ما بودن  و ما هم با کمال تعجب و این که حالا باید چی کار کنیم با شوک فراوان برگشتیم داخل اتاق و دم در جلوی یکی از در های  کمد دیواری نشتتیم و چادر رو انداختیم روی سر هردومون از خنده داشتیم میمردیم و تازه از همه بدتر ساعت 1.5 بود و ما   ساعت 2 کلاس داشتیم  و  تازه از همه بدتر به w. cهم احتیاج داشتیم .


 وای وای وای امان از دست این عمو برقی ها حالا این که خوبه یه بار یکی از بچه ها بی هوا با لباس نچندان منساب از در اتاقشون میاد بیرون و یکی از عمو ها رو میبینه و شروع به جیغ زدن میکنه عموه هم از شدت شوک وارده نمدونسته کدوم طرفی بره بنده خدا البته هم تقصیر مسولان خوابگاه است که با صدای بلند و رسا پیج نمیکنن و هم تقصیر ماست که یه خورده بی احتیاطیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد