-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 12:58
سلام امروز بعد از 8 ماه اومدم سر به وبلاگم زدم نمیدونید چقدر خوشحالم اونقدر که دستام توانایی نوشتن ندارن حسی دارم مثل حسی که یه مادر به فرزندش داره ولی مامان بدی بودم چون 8 ماه به وبلاگ عزیزم سر نزدم آخه گرفتار بودم و شرایط روحی خوبی نداشتم ...... خب بگذریم ... چه حس خوبیه حس با تو بودن دلم برا اون موقع ها که هر روز و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 12:05
coming soon
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 09:58
قالب وبلاگم رو عوض کردم اما باز نمیکنه نمیدونم چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 18:58
حالا که همش تو رویاست بذار دلتنگت بمونم چشم من می گه تو رفتی اما قلبم می گه هستی مگه میشه تو نباشی تو مثه نفس می مونی حالا که همش خیاله بذار دستاتو بگیرم بذار تو فرض محالم با تو باشم تا بمیرم بذار عاشقت بمونم بذار عاشقت بمونم بذار عاشقت بمونم بذار عاشقت بمونم مرگ بیداری برا من اینو خیلی خوب می دونم حالا که همش تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 09:29
سال ۱۳۹۰ مبارک فقط همینو دارم بگم بی هیچ توضیح اضافی وصف حال و هوای سال ۹۰ رو بعدا توی یه فرصت مناسب توضیح میدم ..................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 10:54
۴روز دیگه بیشتر تاپایان سال ۸۹ نمونده امسال هم گذشت چه زود باهمه خوبیها و بدی هاش دیروز صبح اصلا خوب نبود۱:آقای ریس توی حساب و کتاب های بنده ۱ مبلغ اشتباه پیدا کردن مبلغ قابل توجه ۰۰۰/۰۰۰/۲ریال این اولیش بود. ۲:همیشه آقای ریس میگن از مدارک شرکت چند تا کپی داشته باشید داخل دفتر٫ دیروز لازمشون شد ما هم تمام کپی هامون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 17:15
زندگی جز با تو برام حرومه اگه نیایی کار دلم تمومه کاری تو کردی که بشه باورم عشق های این زمونه بی دومه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 17:14
ترس٬ترسم از دست تو بوده برای خواستن عشقم ٫ نیاد اون روزی که دیره واسه داشتن عشقم٫ ترس ٫ترس من از اینکه روزی من به یاد تو نباشم برم و با تو نباشم ٫ترس من ازاینکه روزی روی قولم پا بذارم واسه بدبینی و حرفات تو رو تنها بذارم٫ترس من از خنده های بی روح لب توست ترسم اینه دیر بفهمی عشق پاک رو تو نگاهم دیگه آرزوم نباشه بمونیم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 17:10
تو از چشمای من خوندی که از این زندگی خسته ام کنارت اونقدر آرومم که از مرگ هم نمیترسم تنم سرده ولی انگار تو دستای تو آتیشه تو چشمام رو میبندی و این قصه تموم میشه................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 17:52
از طرفی با دیدن صحنه هایی مثل مرغ دریایی های که روی آب پرواز میکنن بازی مرغ دریایی ها و صدای آب که داخل رودخونه زیر پل رد میشه از جوش و خروشش از آب داخل رودخونه از صدای خنده بچه کوچولو ها از بازی و هیاهوی بچه ها انرژی میگیرم واقعا انرژی بهم میده از اینکه با بچه ها ۴ تا ۵ ساله هم بازی بشم انرژی میگیرم.......... از دیدن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 17:47
من ظاهر شادی دارم تا اون جا که بتونم نمیذارم سختی ها بهم غلبه کنن همش میخندم ٫سعی دارم بقیه رو هم شاد کنم ! ولی از درون واقعا از دیدن بعضی صحنه های زندگی و روزگار میشکنم ٫ شکستن بی صدا٫میدونم خوبه یا بد شاید همه اینجوری باشن ولی وقتی میبینم یه خانم تعوی هوای سرد روی زمین نشته و یه وزنه جلوشه و برا امرار معاش چشمش به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 17:39
از پس این پنجره ی شیشه ای به جهان نگریستن سخت است .......... میدونید چرا چون به حرف( هیچکس) میرسی که چرا باید چرخ یه گاری کنار چرخ یه بنز باشه چرا یکی باید به .......... فکر کنه و یکی توی این فکره که بچه هاش شب چی بخورن٬ اجاره خونه شو چیکار کنه ٬ بیشتر از این نمینویسم چون دوباره بعضی ها وبلاگ عزیزم رو غمگین لقب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 10:16
پنج شنبه رفتم تست صدا دادم برا یه انیمیشن اینقدر باحال بود خیلی دوست دارم قبول بشم ولی شانسم خیلی کمه آخه مراجعه کننده زیاد داشتن کلا من عاشق کارای صدابراداری و تصویر برداری و انیمیشن سازی و دوبله و............ هستم ولی متاسفانه نتونستم برم دنبالشو ادامه بدم و استعدادهای زیادی که در این زمینه دارم شکوفا کنم حالا اگه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 10:37
پارسال همین موقع ها بود که وبلاگ تکونی کردم و تغییر دکراسیون دادم وای جه زو.د گذشت ۱۶ روز بیشتر تا پایان سال ۱۳۸۹ نمونده و من وقت وبلاگ تکونی ندارم.......... شاید توی سال جدید این کارو کردم ولی قبلش بعید میدونم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 10:31
توی دفتر محل کارم فضای روبه روی من تمام شیشه است واقعا فضای دید خوبی رو ایجاد کردن آخه دفترمون سر دو نبش یه خیابون پر رفت و آمد هست ما هم کارمون شده آمار رفت و آمد های مردم رو گرفتن قبلا به خودم میگفتم اینقدر از این دفتر ها و مغازهایی که میتونن امار رفت و آمد همه رو بگیرن بدم میاد ولی الان که بهش رسیدم میبینم نه بدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 10:24
امروز هیچ حسی ندارم کاملا خنثی هستم و این اصلا حس خوبی نیست نه خوشحالم نه ناراحت نه هیجانی نه انتظار نه دلهره ونه.................... با وجود اینکه میدونم زندگی شاید همین امروز باشد زندگی شاید همین امروز باشد اینو همیشه با خودم تکرار میکنم ............ باور کن زندگی همین امروزه فرصتی که دیگه تکرار نمیشه فرصتی که هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 08:57
امروز بعد از سه روز مرخصی اومدم سرکار پنج شنبه رفتم و دندون عقلم رو جراحی کردم وای چشمتون روز بد نبینه اینقده درد داشت هنوز نمیتونم درست صحبت کنم و غذا بخورم ....... بیشتر ازاین حوصله ام نمیشه بعدا جزئیاتش رو براتون توضیح میدم !!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 17:08
ولنتاین رو قبوال ندارم وگرنه به همتون تبریک میگفتم من جشن اگه اشتباه نکنم اسژندگان خودمون که ۲۹ بهمنه رو بیشتر قبول دارم!!!!!!!!!!!!! متاسفانه یا خوشبختانه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 17:06
امروز با یه بد بدختی کارت ورود به جلسه مو از حلقوم سازمان سنجش کشیدم بیرون ولی سازمان سنجش هم نامردی نکرد و ۳۳۰۰ تومون که بابت کارت ازم گرفت هیچ زمان و ساعت جلسه رو برام انداخت جمعه ساعت ۲:۳۰ که اساسی حالم رو گرفته باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 11:18
من چون خودمو دوست دارم برا خودم کیک تولدم گرفتم بیاید با هم کیک بخوریم بیام کیک ببرم ببرم ببرم کیک ببرم خودم بخورم به شما هم بدم هاااااااااااااااااااااااااااااام وای چه کیک خوشمزه ای بود نظر شما چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کیکش خوب بود نه !!!!!!!!!!! فکر نکنید تب دارما نه به ........ تب ندارم ولی خب چون کسی نبود برام کیک تولد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 11:14
امروز تولدم هست خودم به خودم تبریک میگم تولد تولد تولدم مبارک مبارک مبارک تولدم مبارک میام شمع ها رو فوت میکنم تا ۱۰۰ سال زنده باشم نه ۱۰۰ سال کمه ۱۰۰۰ سال زنده باشم چیکارکنیم دیگه مجبوریم خودمون واسه خودمون تولد بگیریم کسی که برامون تولد نمیگیره
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 17:00
یه اتفاق جالب چند روز پیش مامی سیر پلو درست کرده بود اخه بچه های ما همشون این غذا رو دوست دارن مامی زمستونها وقتی سیر تازه و سبز میاد حتما این غذا رو درست میکنه خلاصه ما رفتیم خونه و حسابی تا اون جا که جا داشتم خوردم و غافل از اینکه عصر میخوام برم سرکار ،بعد از خوردن سیر پلو و چرت بعدازظهر پاشدم آماده شدم که برم سر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 11:18
وای خدای من اگه بدونید دیروز چه بارون خوشکلی شیراز اومد ولی من زیر بارون توی ایستگاه اتوبوس خیس شدم و یخیدم ولی چسبید یه رودخونه نزدیک محل کار ما هست بهش میگن رودخونه خشک اگه اشتباه نکنم شیراز همین یه رودخونه رو داره که داخل شهر هست چند روز داخلش آب اومده اینقدر خوشکل شده تازه دیروز آبش شفاف و زلال هم شده بود چند تا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 12:31
خاطره ی یه بحران کوچولو دیروز میخواستیم داخل آشژزخونه نهار بخوریم جریان از این جا شروع شد مامی ینا تصمیم گرفتن داخل آشپزخونه نهار بخوریم خلاصه هم مون یعنی من و مامی و داداشی داخل آشپزخونه بودیم و خواهرم آخر از همه اومد و در آشپزخونه رو محکم بست طوری که دیگه باز نشد ای داد بیداد حالا هر چی تلاش میکردیم که در رو باز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 12:21
امروز ۱روز بارونی خیلی خیلی خوشکل و ناز هست و لی امیدوارم برف بیاد من خودم بچه زمستونم و عاشق بارون و برف و دیونه بازی هایی مثل راه رفتن زیر بارون و خیس خیس شدن و برف بازی و ........ از این جور کارا هستم البته از همش خوشکل تر اینه که بعد که حسابی زیر بارون خیس شدی بری زیر یه آلاچیق بشینی و در حالی که بارون رو نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 11:18
در جواب ۱عزیز که وبلاگ ما رو افسرده و دپ انگاشته باید بگم که اینا افسردگی نیست ببینید شما تا با شخصی ارتباط نزدیک نداشته باشی نمیتونی درموردش نظر بدی ولی خب شاید نوشته های من این حس رو بهش القا کرده و این خیلی بده چون اون انرزی و نشاطی که در من وجود داره مثل اینکه به درستی یا بهتر بگم اصلا در وبلاگم تزریق نشده نمیدونم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 11:38
سلام دوستان دارم تغییر شغل میدم ولی احتمالش ۱ در ۹۰ هست چون برا شغل جدیدم متقاضی زیاد بوده امروز رفتم برا مصاحبه ۱ نمره هایی بهم داد حالا ان شااله تا شنبه مشخص میشه که داخل همین ژست بانک میمونم و یا میرم به شغل جدید در واقع این جای جدید هم که دارم میرم نزدیک همین محل کار فعلی ام هست درواقع سر همین خیابونه ولی میدونی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 12:10
امروز 6 روز از زمستون میگذره ولی اینجا نه بارون اومده نه برف حالا برف پیش کش بارون هم حتی 1 قطره نیومده
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 دیماه سال 1389 12:12
روزهای سرد دی ماه رو میگذرونیم فعلا فقط داریم زندگی رو میگذرونیم به امید فردایی بهتر از آن فردایی می ترسم که به آنچه امیدش را داشتم نرسم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 10:42
این روزا سرمون وحشتناک شلوغه به خاطر ثبت نام یارانه ها و برداشت پول و ............. خلاصه براتون بگم ظهر که میرم خونه از خستگی نا ندارم سریع نهار میخورم و میخوابم و بعد از که بیدار میشم بعد ازظهر که چه عرض کنم ساعت 5-6 یه چرخی تو خونه میزنمو و یکم آنتن میبینم : شبکه میشف واقعا آشپزیش معرکه است من هم که عاشق آشپزی و...