خاطرات به یاد ماندنی

خاطرات ـ شعرهای عاشقانه ـ جملات زیبا

خاطرات به یاد ماندنی

خاطرات ـ شعرهای عاشقانه ـ جملات زیبا

یه اتفاق جالب

چند روز پیش مامی سیر پلو درست کرده بود اخه بچه  های ما همشون این غذا رو دوست دارن

مامی زمستونها وقتی سیر تازه و سبز میاد حتما این غذا رو درست میکنه  خلاصه ما رفتیم خونه و  حسابی تا اون جا که جا داشتم خوردم و غافل از اینکه عصر میخوام برم سرکار ،بعد از خوردن سیر پلو و چرت بعدازظهر پاشدم آماده شدم که برم سر کار توی مسیر آدامس  و خوشبو کننده دهن گرفتم که بوی سیر را از بین ببرم خلاصه جونم براتون بگه رفتیم سر کار و بعد از چند دقیقه ریسمون اومد و بعدا ز 5 دقیقه گفت خانم زارع احساس نمیکنی بوی سیر میاد منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم شرمنده من سیر خوردم  دییدم ریسمون زد زیر خنده  اینقدر خجالت کشیدم دیدم هنوز  داره میخنده گفتم آقای رییس برا چی میخندید:

میدونید چی گفت گفت من ظهر رفتم خونه دیدم خانمم داخل سفره سیر آورد منم نتونستم نخورم ولی توی مسیر همش آداممس خوردم که بوی دهنم برطرف بشه وقتی اومدم دفتر دیدیم شما چیزی نگفتی گفتم بذار خودم بپرسم که شما زودتر از من قضیه رو لو دادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد