-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 20:17
الان واقعا دلم میخواست این جا می بودم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 17:00
مشکات من و دوستان خوابگاهی ام با عمو های برقی که برای تعمیرات به داخل خوابگاه میایند: امروز که عمو ها اومده بودن من و دوستم داشتیم با یه چادر مشترک از در اتاق بیرون میرفتیم که از شانس بد ما عمو ها دم در اتاق ما بودن و ما هم با کمال تعجب و این که حالا باید چی کار کنیم با شوک فراوان برگشتیم داخل اتاق و دم در جلوی یکی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1388 12:02
- انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت: بی نهایت لجن بی نهایت فرشته - آن گاه که تقدیر واقع نگردید از تدبیر نیز کاری ساخته نیست. - اگر توانستی (( نفهمی)) می توانی خوشبخت باشی. - تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن. - چقدر دوست دارم این سخن مسیح را « از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:48
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم طبیعت و زمانه روح پلیدت را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:22
صفر و بینهایت یک ٬ جلوش تا بینهایت صفرها! کی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ چی نبود هیچ کی نبود خدا تنهابود خدا مهربان بود خدا بینا بود خدا دوستدار زیبایی بود خدا دوستدار شایستگی بود خدا از سکوت بدش می آمد خدا از سکون بدش می آمد خدا از پوچی بدش می آمد خدا از نیستی بدش می آمد خدا آفریننده بود مگر می شود که نیافریند؟...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:19
...آن شب من نیز خود را بر بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن، مرغان الماس پرستارگان زیبا و خاموش، تک تک از غیب سر می زنند و دسته دسته به بازی افسونکاری شنا می کنند. آن شب نیز ماه با تلالو پرشکوهش که تنها لبخند نوازشی است که طبیعت بر چهره نفرین شدگان کویر می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:06
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است. ( دکتر علی شریعتی )
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 19:54
چند روز پیش ها رفته بودم از بازار یه مقدار میوه بخرم٬ من بودم با یکی دو تا از بچه ها وقتی وارد یه مغازه شدم نمیدونی چی دیدم و چی فکر کردم استادمون رو دیدم که داره واسه یه خانومه میوه میذاره داخل پاکت!!! به خودم گفتم وا یعنی دکترxاینقدر اوضاع مال اش خرابه که شبها میاید میوه فروشی اونم این جا ته بازار!!! میخواستم برگردم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 19:41
به سراغ من اگر میاید نرم و آهسته بیاید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 19:39
خدایا من در کلبه ی فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری ٬من چون تویی دارم و تو چون خود نداری .
-
do it now
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 20:47
همین حالا شروع کنید دوستان خوبم همین حالا شروع کنید برای شروع یک کار مثبت هیچ زمانی بهتر از همین حالا نیست،شما نمیتوانید دیروز را تغییر دهید ولی میتوانید فردایتان را با امروز بسازید. وقت را تلف نکنید،در زمان حال کار کنید و از اینم زمان لذت ببرید، وقتی فکر میکنید که باید یک عادت ناپسند را در خودتان تغییر دهید از فرصت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 20:17
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم ( دکتر علی شریعتی )
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 20:15
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است ( دکتر علی شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 20:23
دلم گرفته است٬ دلم گرفته است به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شهر میکشم. چراغ های رابطه تاریکند. کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد. کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد........ آری دلم گرفته است از این همه خودخواهی٬ از این همه تنهایی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 20:17
سخن از پیوند ۲نام و همآغوشی در اوراق کهنه ی ۱دفتر نیست. سخن از گیسوی خوشبخت من است با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو و صمیمیت تنهامان در طراری و درخشیدن عریانیمان مثل فلس ماهیان درآب. سخن از زندگی آوازی است که سحرگاهان میخواند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 20:09
زندگی زیباست زندگی زیباست ، اگر روح آزاد عشق و محبت اسیر زندان فراموشی دل نگردد و خزان یأس گلبوته های امید بهار جان را در وسعت انتظار زرد خویش ، مدفون نسازد زندگی زیباست اگر عقده های زخمی بزرگ ، طپش زیستن را از قلب کوچک کبوترها نرباید و در ذهن شلوغ بیشه زار اندیشه ، مرگ نیلوفرهای وحشی نروید زندگی زیباست اگر لب خوفناک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 20:03
<script language="javascript" type="text/javascript" src="http://www.choogh.com/balast.php"></script>
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 19:57
و عشق تنها عشق مرا به گرمی یک سیب میکتد مانوس و عشق مرا به وسغت اندوه زندگیها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
-
سلام
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 19:45
سلام سلام سلام خیلی خوش اومدین اینجا قلمرو منهُ قلمرو مهرنوش خوشکله مهرنوش جیجره مهرنوش.... دیگه بسه نمیخوام از خودم تعریف کنم حالا خودتون میرین و میبینین این فال و این تماشا بفرماییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید داخل
-
آن روز
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 20:20
میرسد روزی که بی من روزها را سرکنی/ می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی/ می رسد روزی که تنها در کنار عکس من/ نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
-
گنجشک و خدا
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 20:17
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 20:13
گفتمش: دل می خری !؟ پرسید چند؟! گفتمش :دل مال تو ،تنها بخند. خنده کرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زدستش روی خاک افتاده بود جای پایش رویه دل جا مانده بود
-
گریه
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 20:00
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به...
-
عشق
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 19:54
خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند . وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد . وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود . وقتی تمام درها به رویت بسته است... آن گاه...