... دیگر کوله ام خالیست...
... دیگر صدای باران هم درمان نیست...
... باید بروم...
... جای من اینجا نیست...
... بروم آنجایی که باران از اوست...
... جایی فراسوی ابرها...
... آنجا که سنگها هم نفس می کشند...
... و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند...
... و آغوشها تنها برای نوازش باز می شوند...
... آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند...
... و آنجا که مردمش می دانند... خط گندم یعنی ...
... آنجا که روح... جسم را نگه می دارد..
... آنجا که دیگر نفس نیست...
... همه اش عشق است و عشق است و عشق...
این که چی باعث یه پیاده روی طولانی تو یه روز نسبتا سرد پاییزی میشه یکی از چیزاییه که ادم
میتونه ساعتهای دراز تنهاییشو با هاش طی کنه و اینکه این چی می تونه باشه خب خود ادم
هیچوقت به نتیجه نمی رسه
ولی کلا من عاشق پیاده روی هستم اونم توی یه روز نسبتا سرد پاییزی
واقعا یه چیز دیگه است نمیدونم شاید به خاطر اینه که من پاییز رو خیلی دوست دارم
خیلی دوست دارم برم یه سفر مثلا کنار دریا بعد غروب بشینم کنار ساحل یه پتو بچیم دورم و یه
چایی بخورم و بعدش روی شن های ساحل چیز بنویسم
چند سال پیش عید بود رفتیم بندرعباس کنار دریا واقعا خوش گذشت و هیچ وقت از یادم نمیره
الان گاه گاه هوس اون موقع رو میکنم کاش یه بار دیگه تکرار بشه .......
ای کاش .............
کاش یه روز همه کاشکی ها به واقیعت بپیونده کااااااااااشششششششششششش