خاطرات به یاد ماندنی

خاطرات ـ شعرهای عاشقانه ـ جملات زیبا

خاطرات به یاد ماندنی

خاطرات ـ شعرهای عاشقانه ـ جملات زیبا


امروز یه سفره صبحونه پهن کردم اساسی میخوام یه صبحونه دسته جمعی بخوریم هر کی پایه است بفرممممممممممممممممما


نوش جون


الان آب میوه و چای هم میارم

 این اب پرتقالش



اینم چاییش


دیگه تکمیله

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دیشب یه خواب عجیب دیدم خواب دیدیم سوار یه چیزی شبیه مترو هستم ولی تمامش شیشه ای


بود و آبی رنگ و با سرعت خیلی زیاد حرکت میکرد و فقط دو ردیف صندلی این طرف و اون طرفش بود


و هیچ جایی برا گرفتن دستت نبود یه جایی سر پیچ نزدیک بود من بیفتم آخه من وایستاده بودم


تو این لحظه مامان بزرگم که الان در قید حیات نیست گفت هم اون جا بود گفت بیا بشین گفتم جا


نیست خلاصه ......


صبح این خوابو واسه خواهرم تعریف کردم گفت به به میدونستی که توی فیلم ملکوت هم آقاهه قبل از


مرگش همچین خوابی دید خلاصه کلی خندیدیم و الان به شما هم میگم اگه رفتیم به دیار باقی


حلالمون کنیند

نمیدونم چرا این روزا هیچکی حوصله نداره همه یه جورایی درگیر کار خودشون هستن  و دوست دارن


تنها باشن و کسی کاری به کارشون نداشته باشه و هیچکی سر راهشون سبز نشه و از این حرفا..


خلاصه همه ناراحتن و بی حوصله و گرفته البته بگم من خودم هم دست کمی از این آدم ها ندارما!!!!!!!!!!!!!!!!!!

امروز حسش نبود از خودم و حال و حال و هوا بنویسم


متوسل شدم به جملاتی مثل:


دیشب تو را در خواب دیدم، امشب زودتر میخوابم تا تو را بیشتر ببینم، اگر بدانم که مردگان هم خواب می بینند، من هم میمیرم تا تو را همیشه ببینم

 


سراغ از من نمیگیری، چه شد افتادم از چشمت؟ / منم فانوس لبخندت، غرورت، گریه ات، خشمت / اسیرم، خسته ام، سیرم، مرا دریاب می میرم

( خطاب به یه دوست عزیز)